۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

عالم عاشقی

گــر بنـیاد عاشــقی را فـرهـاد نــهـاد
درعشق شرینش عاشقی پیروز مباد
محرکه عشق اگر تـیـشه بـسر خورد
پس چی توان گفت درین عالم بی داد

۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

عشق


من دل داده ام نازکتر وزیباتر از گٌل داده ام
آخر برای چی قدرم نمیدهی؟
گویا مشت خاک و توتۀ گل داده ام!
من عاشقم دوستت دارم به تو چو خدایم نیاز دارم
چرا دوستم نداری اجرم نمیدهی
گویا بر خلاف عرف انسانیت کرده ام آخر دل داده ام
نکن بند دلم را. دور مساز آخر جاده  ومنزلم را
برایم معلوم کن بهشتی یا جهنمی ام؟
دوست دارم هر دو مکان ز عشق تو برایم مقدس است
کان مکان را هم مثل خدایم رضای تو باشد
میروم تا آخرجاده جادۀ که نقش پای تو باشد
عشق به من توان میدهد روح و روان میدهد
گرچه دیوانه ام اما به من جاه و مکان میدهد
قلبم میتبد عجله دارد اما عشق باز هم زمان میدهد
خاطراتم زنده میشود انگشتم قلم میشود قلبم دفتر و دیوان میدهد
لاکـن زسوی تو لگـد مال میـشـود
باعث نفرتت جار و جنجال میشود
اجـرم تبـدیل به این مثـال میشود:
گویند دلم کبـاب توست!
گفت مرا عذاب ز توست
یارب چرا چنین سوال میشود
آیا تو دیوانۀ ؟عاشق افسانۀ؟
با عقل بیگانۀ ؟
عاشقی تمسیل است
دلدادن عمق احمق خانه هاست
عـوج مستـی ای دیـوانـه هـاست
فریاد دوست داشتن صـدای شکستن زولانه هاست
صدای جنون است و صدای پشت در میخانه هاست
گفتمش آری راست میگوئی
برای تو هر چه گویی محبت یعنی اینست
باز هم دوستت دارم دوستت دارم.

رضا رحیمی الهام بدون اصلاح دوستان کوچک نوازی کنید هر اشتباه بود ببخشید 

۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

کرزی و کورزی

باکِ  نیســت  مــرا که  کی  تهــاجــم کرده است
کی را در صحنــه آورده کی را گــم  کرده است
خائنین کرزی و کور زی دو روی یک سِکسّت
خط  قهــر از چهـــر برداشته تبــسم کــرده است

۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

شهید

 غــم مخور تو خدای  داری  گرچه  این حال و  هـوایی داری
غـــم مخور  تو  پادشــاهی  داری که عدالـــــــت  کار اوست
غم  مخور  تو شهیـد  بی ریـــــایی تنــت گــــــل گــــــون باد
 پبــــــراهنــــت   حـوله  های بـهشـــــتی تــــو خــود  حــوری
 تـــــو با خود   همســـفـــری   داری  کـــودکاند  در کنـــارت
دســـــت  بد ســـــــــــت  هـــم  سفــــــر  ســــوی بــهــشــــت
آن ماوای  که  مان هم در آزمون آنیم گرموفــق  بــدر  آئیــــم
مبــارکــــت  باد  ای  شهـــیـــــد تو کامــــــگار و کامیـــــابـی
گــر  انتهار  میکنند بر تو چی ربط دارد تو که مظـلــومــــی
تو کودکی تو یک زنی تو با غداران که سر و کاری  نـداری
غــــــم مخــــور تو عـــزیــز خدایی  تو شهید بـــــــی  ریایــی
 ای عــــــزیــــــــز جامـــــانده شهید منم در سوگت  شــریک
  شـــریـــک ایـــن افــــتخــــار شــریک افـتخـار این  رهســپار
 غم مخور توشهیـد  داده  ای تودسته گل بخدایت تهفه کرده ای
 چــــی زیــباست این دستـــه گلی با شاخ و برگ  چـو نبـــات
مبــــــارکــــت بــــاد مبــــــارکــــت بـــــــــاد

کوشا

مـــن آنقـــدر در زنـــدگی میـکوشم
زهـر جهت بر مشکلات میـخـروشم
دیگــر باور تقــــدیـــر را ز ذهـن خـود
بـر تنبلان که بدیـن باورند مـفر
وشم
رضا "رحیمی"  میزان 1389

شاروالی کابل

ز شـاروال کابـل بپــرسیــد چهـار فصل سال
بگـفــتـــا خــاک و گـــرد  گِــل و  لای و   دود
بپرسیـد زبودجه کجــا شـد میـلیــار ها دلار
بپــاســخ سر خـم بگفتا که گوشـم نشنود
شکایـت بنـمـود ز ســرک های کنــد و کپــر
بگفتا که این کارمن نیست ازاول همین بود
رضا رحیمی 1389 

۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

مستی

بـریـز ساقی مـی ناب که حافــظ هـم نـنوشیده
اگـر گسـتاخ میگـردم ببخـش پیر مغان امشب
بقـدر مستی میخواهم تمام عمر همیـن یکشـب
زمستی پاه میـگذارم به روی کهکشان امشب
 بـده سـاقی جـام می رضا مهـمان محفـل است 
 بـگو بـر سـاغـر مـیـنـا تـمـام  داستـان امشـب 
 اگـر از مـن خطا سـر زد گناۀ  من نچندان بود
بگـو بـنـویس گنـاه ام را بـخـط بطـلان امشـب
 گـرفلـگ نا فـرمان شـود سـر بـر نیـزه میارم 
بدسـت خویـش میگــیـرم زمام آسـمان امـشب